۱۳۹۰ مرداد ۱۹, چهارشنبه

می ترسم، اما تو بیشتر بترس!

برای برادران و خواهرانم در درعا که پرده های ترس را دریدند
کاظم مصطفوی
۱۶اردیبهشت۹۰



می ترسم!
پنهان نمی کنم، می ترسم!
از باتوم تو می ترسم!
 وقتی که بر سرم فرود می آید.
از شلاقت در شکنجه گاه
و رگبارت در خیابان...

پنهان نمی کنم می ترسم وقتی که شلیک می کنی
وقتی که شلاق می زنی
وقتی که به رگبار می بندی.

می ترسم، اما تو بیشتر بترس!
بترس از وقتی که نمی ترسم!
و نعره زن در خیابانها
در به در گماشتگانت را می جویم.

بترس!
بیشتر بترس!
بیشتر! ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر